هم مصلحت نبینی رویی به ما نمودن


هم مصلحت نبینی رویی به ما نمودن

زایینهٔ دل ما زنگار غم زدودن
زایینهٔ دل ما زنگار غم زدودن
زانجا که روی کارست خورشید آسمان را
زانجا که روی کارست خورشید آسمان را
با روی تو چه رویست جز بندگی نمودن
با روی تو چه رویست جز بندگی نمودن
بر چیست این تکبر وین را همی چه خوانند
بر چیست این تکبر وین را همی چه خوانند
آخر دلت نگیرد زین خویشتن ستودن
آخر دلت نگیرد زین خویشتن ستودن
در دولت تو آخر ما را شبی بباید
در دولت تو آخر ما را شبی بباید
زلف کژت بسودن قول خوشت شنودن
زلف کژت بسودن قول خوشت شنودن
احسنت والله الحق داری رخان زیبا
احسنت والله الحق داری رخان زیبا
کردم ترا مسلم در جمله دل ربودن
کردم ترا مسلم در جمله دل ربودن
گفتی که خون و جانت ما را مباح باشد
گفتی که خون و جانت ما را مباح باشد
فرمان تراست آری نتوان برین فزودن
فرمان تراست آری نتوان برین فزودن